postheadericon خاطرات همبندی جعفر کاظمی

دفترم را دادم مرحوم جعفر کاظمی برایم یادگاری بنویسد. گذاشته بود روی تختش زیر قرآن، ده روزی دستش بود و هر بار می گفتم جعفر جان چقدر تنبلی تو نوشتن زود بنویس میخوام بدم بقیه هم بنویسن. می گفت: "سعید فعلا که هستی پیشمون چه عجله ای داری مگه قراره آزاد بشی به این زودیها؟" گفتم معلوم نیست کی آزاد بشم اما میخوام سر فرصت بدم همه بنویسن که روز آخر مجبور نشم بدم دوستان با عجله بنویسن. گفت نکنه می ترسی منو زود اعدام کنن نتونم بنویسم. من هم به شوخی می گفتم: حالا خودت هیچی، موقعی که می خوان ببرنت برای اعدام دفتر منو هم میبرن.
جعفر صمیمی ترین دوست و هم اتاقی ام بود، رابطه عاطفی عمیقی در مدت کوتاهی که باهم بودیم شکل گرفته بود که منشاء آن خوبی، انسانیت و شرافت جعفر بود. رابطه دوستی عمیقی که فارغ از نوع دیدگاه سیاسی مان شکل گرفته بود تا به حال در طول عمرم تجربه نکرده ام و بعید می دانم چنین رابطه ای با کسی دیگر بتوانم برقرار کنم.

postheadericon معرفی کتاب: پرواز در خاطره ها

خاطرات سرهنگ خلبان بهزاد معزی
گردآوري و تدوين: كاظم مصطفوی
انتشارات: نشر ندا
چاپ اول: خرداد ٨٥

Blog Archive

About Me

ماه و پلنگ
View my complete profile
Powered by Blogger.