postheadericon مجاهدین، بنی صدر و "میانه رو"ها

بنی صدر حتی پس از امضای برنامه ی شورا نیز از خط جذب "میانه روها"ی داخل رژیم دست بردار نبود. کماکان فکر می کرد شاید خمینی یکروز کوتاه بیاید و ناگزیر به همان وضعیت اولیه اش در آغاز انقلاب برگردد. حال اینکه از نظر ما این تمایل چیزی جز بیان شرمگینانه ی تمایل خود بنی صدر برای رجعت به داخل رژیم نبود.
یادم هست حتی یک سال و چند ماه بعد از امضاء برنامه ی دولت موقت، آن روزی که خمینی فرمان پوچ 8ماده ای را صادر کرد، پس از انتشار خبر، اولین واکنش بنی صدر در برابر خود من این بود که گفت: دیدید! هی به شما می گفتم که خمینی آخرش این حرف ها را خواهد زد و شما می گفتید نخیر ...
در مقابل، من فقط لبخند زدم و گفتم: بله!
البته در آن اوائل بنی صدر امثال رفسنجانی را "میانه رو" نمی شناخت و به قول خودش به "جناح چپ نهضت آزادی" و امثال اینها بسنده می کرد. اما یک سال بعد در مورد شخص بازرگان نیز به کرات اصرار می نمود.
از طرف دیگر شخص بازرگان و جریان او فی الواقع بنی صدر را هیچ به بازی نمی گرفتند. در سال 60 دارودسته ی بازرگان به شدت از مجاهدین تنقید کرده بودند که چرا بنی صدر را پذیرفته اند. این مطلب را ما به خود بنی صدر اطلاع داده بودیم، اما روزنامه ی ناشر افکار او هیچوقت دست از منت کشی خاضعانه از میانه روهای داخل رژیم بر نمی داشت و به این ترتیب قدم به قدم اَجرِ ایستادگی و بیرون آمدن بنی صدر از آن رژیم ننگین باطل می شد.
در رابطه با جذب "میانه روها" (به اصطلاح میانه روهای داخل رژیم خمینی)  به کرات نمونه دارم که وقتی با بنی صدر بر سر ترکیب شورا بحث مان می شد، پیوسته در حضور خود من نیز (اضافه بر سایل محافل) می گفت که "شورا، شورا نیست"! وقتی می پرسیدم چرا؟ گاه می گفت همه اش مجاهدین هستند (حال اینکه افراد خودش هم مدتی عضو شورا بودند ولی به دلایلی که خواهیم دید از شورا خارج شدند). گاه می گفت شورائی در کار نیست، فقط خودتان هستید و آنهایی که شما را در انتخابات ریاست جمهوری کاندید کردند. گاه می گفت اینکه شورا نیست، غیر از مجاهدین بقیه کسی نیستند! و گاه می گفت این شورا سه دسته بیشتر ندارد: یکی مجاهدین و طرفدارهای خودشان، یکی کردها و یکی هم آن دسته های کوچک ...
بسیار اتفاق افتاد که من می پرسیدم چه کنیم که شورا، شورا بشود. بنی صدر می گفت بروید دنبال گروهها، و وقتی مشخصا نام گروههای مطلوب او را می پرسیدم از نهضت آزادی و جاما و فروهر نام می برد.
واقعیت این بود که از فردای 30 خرداد به بعد با برخی از این ها تماس گرفته و جواب رد نیز شنیده بودیم. بنی صدر هم این را می دانست و به کرات به او گفته بودم.
بعضی وقت ها از او می پرسیدم آخر تقصیر ما چیست، این آقایان خودشان ماندن در آنجا را ترجیح داده اند، اگر آنها هم بعد از 30 خرداد بیرون می آمدند و خود را می رساندند، کسی که مانعشان نبود ...
در اینگونه موارد گاه بنی صدر می گفت: پس معلوم می شود که تقصیر شماست که شورائی درست کرده اید که کسی نمی آید ... و یا می افزود باید اخلاق و بیانتان را درست کنید تا اعتماد کنند و بیایند.
یا می گفت چه اشکال دارد باز هم بروید و از آنها بخواهید بیایند به شورا و ببینید که اگر نمی آیند حرفشان چیست وشورا باید چطوری باشد تا آنها هم بیایند ...
ولی متاسفانه نه "اخلاق"!! مجاهدین آنطوری که آقای بنی صدر می پسندید در قبال عالی ترین مصالح انقلاب "خوب"!! می شد و نه بنی صدر باورش می شد که اگر کوهها بجنبند، امثال آقای بازرگان از جای خود در این شرایط تکان نخواهند خورد!
با اینهمه در تابستان سال 61 من یکبار دیگر ضمن مصاحبه با خبرنگار کریستین ساینس مانیتور با بازرگان و دوستانش اتمام حجت کردم و به بنی صدر هم گفتم. خبرنگان مزبور در آستانه ی مسافرت به تهران بود و با من مصاحبه داشت. از من پرسید برای جریاناتی که هنوز با رژیم همکاری می کنند (از قبیل بازرگان) پیامی ندارید؟ گفتم چرا مشروط بر اینکه پیام مرا در روزنامه تان هم علنا منعکس کنید. قبول کرد ولی گفت این کار فقط بعد از بازگشت از ایران امکان پذیر است. والا ویزایش را باطل خواهند کرد.
بعدا در بازگشت از تهران، هم خلاصه ای از پیام اتمام حجت من و هم جواب بازرگان را که معلوم بود هیچ دم گرمی بر آهن سرد او اثر ندارد (البته از قول اطرافیانش) منعکس نمود. بازرگان گفته بود آنها که از ایران رفتند اشتباه کردند و باید می ماندند و در ابتدای انقلاب دولت موقت را تقویت می کردند (نقل به مضمون).
آخر من در پیامم به او (بازرگان) گفته بودم ماندن در داخل این رژیم و مجلس او تقویت سرکوب و اختناق و معاومت در جرائم خمینی است.
خبر به آقای بنی صدر رسید. گفت: دیدید! چه خوب شد! پرسیدم کجایش خوب شد؟ گفت این مرد (بازرگان) بالاخره باید تکلیفش را مشخص کند و از وسط بازی در بیاید. یا این طرف (طرف ما) یا آن طرف (منظورش طرف خمینی بود) ...
گفتم ای آقای بنی صدر! هنوز برای شما روشن نیست که بازرگان کدام طرف است!؟
اگر درست یادم مانده باشد بنی صدر آن شب پذیرفت که بازرگان دیگر بعد از این اتمام حجت، راهش را انتخاب کرده و آنطرفی شده است ...
اما باز هم بنی صدر از پا ننشست و در پائیز سال 61 مجددا مسئله ی بازرگان و مقوله ی "حُرّ" شدن را در یکی از جلسات شورا همراه با انتقاد به شیوه های برخورد مجاهدین مطرح کرد. در جلسه ی روز بعد که خود بنی صدر حضور نداشت، اغلب اعضای شورا در نظرخواهی نهائی بر این بودند که نه تنها نباید بدنبال امثال بازرگان رفت، بلکه باید موضع قاطع و مشخصی نیز اتخاذ نمود. اما ماه بعد باز هم بنی صدر مسئله را در جلسه ی شورا پیگیری نمود. از آنجا که در رابطه با ابعاد تحلیلی و اصولی بحث به هیچ وجه قانع نمی شد و در مواضعش پای می فشرد، برخی از اعضای شورا مسئله را از جنبه ی عملی آن در مقابلش بازگشودند و گفتند که این تلاش ها عملا نیز بی فایده است. دست آخر همگی به خاطر حفظ رضایت آقای بنی صدر هم که شده به این تن دادیم که خود او برود و به عنوان یک ماموریت شورائی، بازرگان را از خمینی جدا کند و بکشد خارج از کشور. فکر می کنم بسیاری از ما می دانستیم که این ماموریت در حقیقت آب در هاون کوبیدن است! اما هیچیک از ما در آن تاریخ نمی دانست که تقریبا یکسال و نیم بعد (مرداد 63) آقای بنی صدر که در جذب بازرگان شکست خورده بود پا را فراتر گذاشته و با نامه نگاری به خمینی، به جذب خود او خواهد پرداخت!! ...
منبع: گزارش مسئول شورای ملی مقاومت به مردم ایران درباره رابطه بنی صدر و اطرافیانش با شورای ملی مقاومت و جریان پیوستن و گسستن آنها، تاریخ انتشار: اسفند 1363

0 نظرات:

Blog Archive

About Me

ماه و پلنگ
View my complete profile
Powered by Blogger.