postheadericon قربانیان قتل عام 67: فرح اسلامی

مجاهد شهيد فرح اسلامی در سال 1342 در خانواده يی متوسط در ایلام متولد شد، همزمان با اوجگیری مبارزات ضد سلطنتی با مسائل سیاسی آشنا شد و از نوجوانی در تظاهرات شركت فعال داشت. پس از پیروزی انقلاب ضد سلطنتی، از سال 1358 در ارتباط تشكیلاتی با انجمن جوانان مسلمان ایلام، هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران، قرار گرفت. مجاهد شهید علیرضا اسلامی درباره فعالیتهای خواهرش فرح، ازجمله در یادداشتهایش نوشته بود: «خواهرم فرح از همان سالهای 60 فعالیت سیاسی داشت. بعد از آ نكه (...) دستگیر شد، اطلاعاتیها و پاسدارها هراز گاهی به خانه ما می ریختند. فرح در این دوران با سایر بچه ها ارتباط داشت، او همیشه یادداشتهایی را كه معمولاً دورشان را با نوارهایی پیچیده بود، جاسازی می كرد و به من می داد تا برای سایر همرزمانش ببرم. چندبار پیش آمده بود كه من درحالیكه پیامهای او را می بردم با پاسدارها در خیابان روبه رو شدم و جاسازی و پیام فرح را از بین بردم. وقتی برمی گشتم و به او می گفتم كه زحماتش را ا زبین برده ام، اصلاً ناراحت نمی شد و با خوشرویی دوباره همه آن مطالب را از اول می نوشت. مدتی طول كشید تا فرح به من یاد داد كه نترسم و هروقت با پاسدارها روبه رو می شوم چكار كنم.
گاهی مجاهد شهید جلال كیایی كه در سال 63 دستگیر و شهید شد به خانه ما می آمد و به ما آموزش می داد. فرح یكبار دستگیر شد و به 5 سال زندان محكومش كردند. اما بعد از اعتراض به حكم دادگاه، محكومیت او را به یكسال تقلیل دادند. در سال 63 یک روز که با تعدادی از دوستانم در کوچه گل کوچک بازی می کردیم، فرح را دیدم که ساکش را به دست گرفته و دارد به سمت خانه می آید، اولش شگفت زده شدم. آن وقتها 13 ساله بودم. درحالی که بهت زده شده بودم، به طرف خانه دویدم و فقط بی اختیار می گفتم فرح! فرح! یادش به خیر تا مدتها بعد، بچه ها ادای مرا درمی آوردند و می خندیدند. آن روز یادم نمی رود که مادرم دستهای پیر و مهربانش را دور گردن فرح انداخته بود و آرام می گریست. فرح یکبار دیگر هم وقتی که می خواست به ارتش آزادیبخش بپیوندد، ارتباطش لو رفت و مدت 68 روز زندانی بود و باز آزادش کردند. آخرین بار در اردیبهشت سال 67 چند نفر از عوامل وزارت اطلاعات آخوندی به خانه ما ریختند و فرح را دستگیر کردند. همان شب متوجه شدیم که خواهران مجاهد نسرین رجبی و حکیمه ریزوندی هم دستگیر شده اند.
در طول مدت دستگیری فرح تا روز شهادتش من توانستم دوبار او را ملاقات کنم. در این ملاقاتها فرح مقداری اطلاعات درباره بچه های داخل داد تا به یکی دیگر از خواهران که در بیرون زندان بود، برسانم. همزمان با عملیات فروغ جاویدان، مزدوران خمینی از ترس حمله مردم به زندانها، زندانیان را از شهر خارج کردند و به مکانهای دیگر انتقال دادند.
در شب 5 آذر 67 از دادستانی ایلام با منزل ما تماس گرفتند و گفتند یک نفر از شما فردا صبح ساعت 10 به دادستانی ایلام مراجعه کند. پدرم رفت. دژخیمان در کمال شقاوت و بی رحمی ساک و وسایل خواهرم فرح را به دست پدرم داده و گفته بودند: «دخترت را به جرم هواداری از مجاهدین اعدام کرده ایم. اگر صدایتان دربیاید و مراسم بگذارید یا کسی را برای مجلس ختم دعوت کنید، همه شما را اعدام می کنیم.»
علیرضا در ادامه گزارش خود به شرح واقعه یی تکان دهنده پرداخته است: «به پدرم گفتند ده روز بعد بیایید تا محل قبر دخترت را بگوییم. ده روز بعد پدرم برای گرفتن آدرس محل مزار فرح رفت. قبل از این که آدرس را بدهند به او گفتند: «فقط با یک ماشین سواری، آن هم حداکثر با چهارنفر، می توانید سر قبر بروید.» آدرسی که دادند در صالح آباد بود. بر روی تپه یی، خارج از قبرستان عمومی شهر، نشانی تعدادی قبر شماره گذاری شده را دادند. براساس گفته آنها قبر شماره 6 متعلق به فرح بود. همراه پدرم با دونفر دیگر به آنجا رفتیم. در گودالی به طول 10 متر اجساد چندین نفر را روی هم ریخته بودند. به طوری که پای یک شهید روی سر شهید دیگر قرار داشت. در این گودال مجاهدین شهید حکیمه ریزوندی، نسرین رجبی، فرح اسلامی، مرضیه رحمتی، جسومه حیدری زاده، نبی مروتی و نصرالله بختیاری دفن شده بودند.»
گزارش دیگر مربوط به نحوه انتقال اسیران به این گور جمعی است. با حذف موارد تکراری که صحت گزارشهای قبلی را تأیید می کند آمده است: «بعد از پذیرش آتش بس، فرح اسلامی، حکیمه ریزوندی، مرضیه رحمتی، نسرین رجبی و جسومه حیدری را به بهانه امن نبودن زندان ایلام و انتقال آنها به جایی امن سوار ماشین کرده و بردند. ما ابتدا تصور کردیم آنها را به کرمانشاه یا تهران برده اند. اما چندی بعد خبر از "شباب" یکی از روستاهای اطراف "سرابله" به دستمان رسید. هنگام عبور آنها از شباب ماشینشان خراب می شود. و چون شب بوده به ناچار شب را در آن روستا می گذرانند و به خانه یکی از اهالی می روند. فردای آن روز آنها را به تپه یی در اطراف صالح آباد منتقل کرده و تیرباران می کنند.»
گزارش مستند دیگری که در آرشیو واحد تحقیق موجود است، گوشه دیگری را روشن می کند. یکی از رزمندگان ارتش آزادیبخش که ایلامی بوده و خود از نزدیک با تعدادی از شهیدان آشناست، درباره همین گورجمعی گزارش مستندی نوشته است و نام دوشهید دیگر این گودال را ذکر کرده است: «بهزاد پورنوروز، عبادالله نادری». همین گزارش تصریح می کند که خواهران قبل از تیرباران، مورد تجاوز قرار گرفته اند.
مزدوران پس از این که محل دفن شهیدان را به خانواده ها نشان دادند، چندین بار سنگ مزار آنان را تخریب کرده اند و حتی از کاشتن درختی بر مزار آنان جلوگیری می کنند.
منبع: بر برگ گل به خون شقایق - انتشارات بنیاد رضائیها

0 نظرات:

Blog Archive

About Me

ماه و پلنگ
View my complete profile
Powered by Blogger.