postheadericon چرا مجاهدین در اشرف مانده اند؟ حسن حبیبی

سابقه حضور متشکل و منسجم مجاهدین در عراق به اواسط سال 1365 بر میگردد. در بهار این سال دولت تهران با اهرم گروگانگیری دولت فرانسه را برای ممانعت از فعالیت سیاسی مجاهدین در پاریس تحت فشار قرار داد. مسعود رجوی که بین ماندن در فرانسه به شرط سکوت و یا ترک این کشور مخیر شده بود، تصمیم گرفت برای استمرار فعالیت در راستای سرنگونی حکومت تهران به عراق برود. در آن زمان خاک عراق از کلیه جهات تنها نقطه ای بود که در آن امکان سازماندهی و متشکل کردن نیروهای مخالف و وارد آوردن ضربات نظامی به رژیم عملی بود.
این تصمیم در آن زمان  با انتقادات کمابیش شدید از جانب نیروهای سیاسی روبروگردید ولی چون عملا به تشکیل ارتش آزادیبخش ملی که بازوی نظامی کارایی بود، منجر گردید،انتقادات مزبور دامنه اجتماعی پیدا نکرد.
 مجاهدین در آن زمان معتقد بودند که نه تنها "استفاده از امکان عراق" تنها راه عملی ادامه مبارزه جدی با رژیم تهران است بلکه استفاده از این امکان وظیفه میهنی و مبارزاتی همه مخالفان، هم از موضع میهن پرستانه و هم از موضع آزادیخواهانه، برای درهم شکستن ماشین جنگی خمینی است و لذا همه مخالفین جدی و واقعی بایستی از موضع اصولی عدول نکرده و بهای تبلیغات منفی موضعی و البته بی پایه رژیم مبتنی برهمکاری با دشمن اشغالگر را پرداخته و به آن وقعی ننهند.
مبنای این استدلال این بود که، پس از خروج نیروهای اشغالگرعراق در سال 60 از خاک ایران، و تلاشهای جدی و پیگیرانه بغداد برای پایان دادن به جنگ از طریق مصالحه از یکسو، و سوء استفاده و اصرار دولت موسوی به ادامه جنگ و اشغال خاک عراق  که به خواسته مصرانه خمینی در راستای "فتح قدس از طریق کربلا"، جامه عمل میپوشاند از سوی دیگر، این جنگ دیگراساساً یک جنگ ضد میهنی و تنها و تنها در خدمت استمرار حاکمیت دیکتاتوری آخوندها قرار می گرفت. مضاف بر اینکه هزینه آن تماما از خون جوانان و نوجوانان و از سفره مردم تامین میشد.
با این حال تا پیش از آتش بس تابستان 67 وعدم موفقیت بزرگترین عملیات ارتش آزادیبخش ملی در سرنگونی آخوندها در همان مقطع  این انتقادات نه تنها فشار جدی بر رهبری مجاهدین وارد نمیکرد که حتی ازجانب چندین نیروی دیگر منطقه ای نیز، که به همان سیاق در منطقه مرزی پایگاه هایی دائر کرده و علیه آخوندها عملیات نظامی انجام میدادندعملا دنباله روی شد.
پس از محدود شدن امکان استفاده از عراق توسط صدام حسین، موضوع باقی ماندن مجاهدین در عراق از جانب نیروهای سیاسی بیش از پیش مورد انتقاد قرار گرفت. با توجه به اینکه دیگر امکان بالفعل عملیات نظامی همانند گذشته از خاک عراق  وجود نداشت، این سوال بطور جدی مطرح میشد که "پس مجاهدین برای چه در عراق مانده اند؟"
واقعیت این است که رهبری مجاهدین از همان ابتدای حضور تشکیلاتی و منظم خود درعراق هدف مهم دیگری را نیز مدنظر داشت. هدفی به مراتب مهمتر از استفاده از"امکان عراق". این هدف دریک کلام، ممانعت از دستیابی آخوندها به خاک و حاکمیت عراق بود. هدفی که البته بدلیل کارکرد استراتژیکش تضمین وجه المصالحه نشدن مجاهدین را نیز با خود به همراه داشت.
کم نبودند کسانی نیز که ازهمان آغاز به مجاهدین وعده وجه المصالحه شدن یک آشتی بین تهران و بغداد را دادند. این ارزیابی آنان اما ناشی از این اشتباه بود که آنها مجاهدین را تنها یک "آلت دست" ارزیابی می کردند و نه یک نیروی سیاسی تعیین کننده در صورت مسئله سیاسی ایران. 
حال اینکه واقعیت های ربع قرن اخیر نشان داد که آنها به مثابه یک "وزنه تعادل واقعی"، در عمل مانع غصب حاکمیت عراق توسط آخوندها شده اند. این واقعیت را هم رژیم تهران و هم دولت نوری مالکی به کرات و به گویشهای مختلف ابراز کرده و به آن اذعان دارند. منجمله در انتخابات اخیر عراق، پس از اینکه نیروهای سیاسی ملی و مستقل عراقی که ویژگی اصلی شان مخالفت با دخالت ایران در عراق است ورهبران آنان در عالیترین سطوح به مجاهدین اظهار نزدیکی میکنند، برنده انتخابات شدند، نوری مالکی به طرز مضحکی مدعی شد که مجاهدین (محصور در اشرف)  در کامپیوترهای مرکز رای گیری نفوذ کرده و در رای گیری تقلب کرده اند. البته معنای سیاسی این ادعا، که همان اعتراف به تاثیر حضور مجاهدین در عراق، ولو بعنوان سرمشق، در شکل گیری و تقویت این نیروهاست، بر هیچکس پوشیده نماند.
حال در اینجا این سوال مطرح میشود که اشغال نشدن عراق توسط آخوندها چرا تا این حد برای مجاهدین مهم است؟
رهبران مجاهدین به کرات اعلام کرده اند که خطرگسترش بنیاد گرایی اسلامی هزاران بار از خطر دستیابی آخوندها به سلاح هسته ای مهم تر است.
پیش از این نیز گفته بودند که آخوندها  تنها در صورتیکه از طریق "صدور انقلاب" و دستیابی به سلاح اتمی، بر سایر کشورهای اسلامی مسلط شوند میتوانند به حیات خود ادامه دهند وگرنه توسط مردم ایران جارو خواهند شد.
آنها بنا بر همین باورها نیز فعالانه و مسئولانه وارد عمل شدند.
برای جلوگیری از دستیابی آنها به سلاح اتمی، با روی آوردن به افشاگریهای دقیق و مستمر فعالیتهای غنی سازی مخفی، وبا بهره گیری از گرایش جهانی ممانعت از گسترش سلاح های کشتار جمعی، موفق شدند موانع جدی بر سر
راه دستیابی آنان به سلاح اتمی ایجاد کنند.
ممانعت از گسترش قدرت آنها در منطقه اما مقوله پیچیده تری بوده است. آخوندها با استفاده از شرایط سیاسی حکومتهای منطقه، و استفاده از حربه نفت و پول  موفق شدند در برخی از کشورهای عربی و آفریقایی برای خود بازوی نظامی ایجاد کنند. با این حال مجاهدین میدانستند که مادامی که آنها نتوانند بر عراق مسلط شوند، و کمربند سبز
قدرت را از ایران تا فلسطین، محقق کنند، نمی توانند کنترل تعیین کننده و موثری در منطقه خاورمیانه، که تضمین کننده ادامه حیات آنها باشد بدست بیاورند.
حضور آنان در اشرف نیز قبل از هرچیز، مبتنی بر این  ضرورت است. هرچند که این به هیچ و جه تنها علت حضور آنان نبوده و نیست.
حال سوال این است که با توجه به طوفان قیام های منطقه خاورمیانه و آفریقا و تغییر بنیادین معادلات سیاسی، و از همه مهمتر تحولات ناشی از قیام مردم ایران، و وضعیت جدید هرم حاکمیت آخوندها، و پس از فعالیتهای هفت سال
اخیر مجاهدین در عراق و شکل گیری و اقبال یک جریان سیاسی مستقل و ملی در عراق، آیا صورت مسئله ایران و عراق همچنان بر محور معادلات پیشین استوار است؟ و آیا هنوز حضور مجاهدین در عراق با توجه به این تغییرات ودر شرایط خطیر کنونی، الزامی است؟
پاسخ  به این سوال مطمئنا تنها در توان رهبری مجاهدین است. این نه یک تعریف است و نه یک تعارف. این تنها واقعیتی است که ریشه در تجربیات نه چندان دور همین معضل دارد.
به یاد بیاوریم که هشت سال پیش، در مقطع اشغال عراق و اراده مشخص اشغالگران برای نابودی کامل اشرف
و در حالیکه خوشبینانه ترین گمانه زنی ها حکایت از برچیده شدن دائمی این قرارگاه و اسارت افراد آن بود، تصمیمات مشخص و حساب شده رهبری مجاهدین منجر به این شد که نه تنها اشرف موضع استراتژیک خویش را حفظ کرد، بلکه خلع سلاح ساکنان آن، که قاعدتا میبایستی منجر به تضعیف و ناکارآمد بودن این قرارگاه بشود، عملا تبدیل به سلاح موثری در دست ساکنان آن شد.
وقایع 19 فروردین نشان داد که رویاروئی یک نیروی کارآزموده و مسلح  به سلاح سنگین و زرهی ارتش عراق، تحت فرماندهی بالاترین مقام نظامی این کشور، وبرخوردار از مواهب حضور  وزیر دفاع آمریکا در همان نزدیکی، با این نیروی بی سلاح، بجز شکست مفتضحانه و محکومیت بین المللی و ننگ "جنایت جنگی" چیزی نصیب نوری مالکی نکرد.
تصمیم رهبری مجاهدین و سرنوشت آنها هر چه که باشد بدون شک با نقطه نظرات بسیاری از کسانی که در هر یک از این بزنگاه ها پایان کار مجاهدین را نوید داده اند، متفاوت است.
این نقطه نظرات که عمدتا مغرضانه هستند گاها بقدری از واقعیت ها به دور میافتند  که گویی صاحبان آن هرگز نه از مجاهدین چیزی فهمیده است و نه از آخوندها. من باب مثال وقتی کسی در پاریس مطرح میکند که: "مجاهدین توقع نداشته باشند که ایالات متحده آمریکا به ۳۵۰۰ تا ۴۰۰۰ مجاهد به ‌صورت دسته جمعی ویزای ورود بدهد ... و بروند آن‌جا مثلا یک پایگاه اشرف هم آن‌جا به ‌وجود بیاورند ... پناهندگی یک امر فردی است. بنابراین افراد مجاهدین می‌توانند به صورت فردی از کشورهایی که مهاجر و پناهنده می‌پذیرند تقاضای انتقال به کشوری دیگر کنند."
به وضوح به آنها میگوید که فقط در صورتی میتوانند از اشرف به خارج بیایند که از چهارچوب تشکیلاتی به صورتی که در اشرف بوده اند دست بردارند و به صورت فردی و در قاموس یک پناهجوی عادی تقاضای انتقال کنند، تا شاید مگربه صدقه، کارت اقامتی و لقمه نانی به دست آورند. تو گویی که بامشتی از قربانیان گرسنگی اردوگاه های آفریقا حرف میزند ونه مبارزان سیاسی برجسته ای که بعضا سابقه 40 سال مبارزه با دو دیکتاتوری را در کولبار خود حمل میکنند و بخش زیادی از آن ها تحصیل کرده های برجسته ترین دانشگاه ها، منجمله در اروپا و آمریکا هستند واز ده ها سال پیش اقامت و یا ملیت این کشورها را داشته اند.
و البته دور از انتظار نیست که این قبیل اظهارات مغرضانه ارزیابی شوند چرا که در هماهنگی و همزمانی با اظهارات دیگری است که اینبار در تهران و توسط جانشین فرمانده کل سپاه پاسداران بیان میشوند. وی میگوید: "این گروهک نباید اجازه فعالیت، حضور و ایجاد تشکیلات داشته باشد ... ما خواهان منحل شدن کامل این تشکیلات هستیم ... خلع سلاح نظامی موضوع مهمی نیست، بلکه مهمتر از آن، موجودیت سیاسی این گروهک است که باید از بین برود".
این فرمانده رژیم، بهتر ازآن مدعی پاریسی میداند که آنچه مجاهدین را به نیرویی تعیین کننده تبدیل میکند نه خاک اشرف است و نه تعداد سلاحهایشان. نه پول یا بی پولی، و نه حمایت این یا آن رئیس کشور. کارآئی مجاهدین ناشی از وفاداریشان به انضباط و تشکیلات منظم است که این خود ازرابطه افراد با رهبری این سازمان حاصل میشود. انسجام در خطوط تشکیلاتی وپایفشاری در تحقق اهداف نیز عامل مهم دیگری در استمرار موثر این سازمان است.
آنها این ویژگی ها را با خود به هر کجا که بروند حمل میکنند. بیدلیل نیست که زندانی سیاسی، محسن دگمه چی، بازاری هوادار مجاهدین، درآخرین پیام ضبط شده خود "ایستادگی" را توصیه میکند و صبا هفت برادران، مجاهد به خاک افتاده در اشرف نیز در آخرین لحظات همین کلمات را بر زبان میاورد.
به همین دلیل نیزهست که به گواه باورعمومی آنها نه تنها خواب را از چشم آخوندها ربوده اند، بلکه مایه نگرانی جدی بخش هایی از حاکمیت های غربی نیز گردیده اند. آن بخش هایی که به هیچ وجه آزادی را در حق مردم ایران روا نمیدارند و تا این لحظه با تمام وجود مانع سقوط رژیم و تغییر حاکمیت در ایران شده اند. آنها، نگران از این بابت که هر چه در آلترناتیو سازی می ریسند، به محض اینکه قدم به صحنه جامعه میگذارد پنبه میشود، واینکه شعار "رای مرا پس بده" خرداد 88، هنوز به اسفند 89 نرسیده، به شعار "مرگ بر دیکتاتور" و "مرگ بر خامنه ای" و سوزاندن عکسهای ولی فقیه منجر میشود، به خوبی میدانند که باید ریشه این مانع و آنکه از سی سال پیش این شعار را میدهد را خشکاند.
حال با ذکر این احوال، ودر حالیکه همین حاکمیت ها به تقاضای آن دختر جوان پناهنده آلمان، که دراشرف، و دربستربیماری سرطان، مصرانه خواستار بازگشت به آلمان جهت معالجه بود آنقدر پاسخ ندادند تا مرگ اورا در رباید، وهمه درخواست های مشابه در طول این سالها پاسخی مشابهی یافت،  این انتظار که 3400 تن از آنان را به طیب خاطر در خاک خود بپذیرند خام خیالی بیش نیست.
پس آیا بایسته تر این نیست که پیش از کنکاش برای یافتن پاسخی درعلت ماندن مجاهدین درعراق، به این سوال پاسخ دهیم که آنها در کجا بهتر از اشرف میتوانند به مسئولیت خویش درراستای سرنگونی دیکتاتوری حاکم قیام کنند؟
حسن حبیبی
17 آوریل 2011

0 نظرات:

Blog Archive

About Me

ماه و پلنگ
View my complete profile
Powered by Blogger.